کاربر مهمان، خوش آمديد!  ( ورود - عضويت )   امروز 2 فروردين ماه ، 1402
 
…†ˆŒ اص„Œ
لینکهای سایت
صفحه اول
بیجار گروس
دیگر بخشها
بخش کاربری
مطالب سایت
بخش خبری
امکانات سایت

آخرŒ† اخبار


„Œ†ک ‡ا

پˆرتا„ ش‡ر بŒجار گرˆس | ˆب ساŒت ش‡رستا† بŒجار گرˆس






تمام لينك ها


لينكستان

فرش گروس


تبلیغات در  گوگل


کانون تبلیغاتی طراحان جوان


شهید لطیف رنجبری



گˆش‡ اŒ از خاطرات داŒŒ با‚ر… ب‡ زبا† ŒکŒ از د

شهید محمد باقر رحمانی فرزند حسینعلی دانشجوی رشتة مهندسی بودند و از دانشجویان پیرو خط امام بودند که در سال 58 از طرف امام (قدس سره) به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان بیجار منصوب گردیدند .
آن شهید بزرگوار مردی مؤمن ، پاک و پیرو خط ولایت فقیه بودند . ودر عین اینکه از نظر معنوی در مرتبة بسیار والایی قرار داشتند و هیچ وقت نماز شبشان ترک نمی شد بسیار شوخ طبع نیز بودند . اخلاق و رفتار بسیار نیکو وحسنه ای داشتند و پیوسته دیگران را به تقوا و پرهیزگاری دعوت می کردند و همیشه بازبان نیک و به نرمی با دیگران صحبت می کردند و همین اخلاق خوب و مانند مولایش علی بودن دیگران را به طرف او جذب میکرد بطوری که همه از هم صحبتی و هم نشینی با او لذت می بردند .آن بزرگوار همیشه شاداب و خندان بودند و مصداق بارز « اَلمؤمِنُ بِشرُهُ فِی وَجهِهِ وَ حُزنُهُ فِی قَلبِهِ » بودند البته حزن ایشان شهادت بود که بالاخره به بشر تبدیل شد و به دیدار معشوق شتافت «یاد و خاطره اش جاوید باد » .
از خاطرات دیگر شهید رحمانی خواب عجیبی بود که دربارة آن شهید بزرگوار دیدم . خواب به این صورت بود که بعد از شهادت آن شهید بزرگوار چند ماه بیشتر نگذشته بود که من ایشان را در حالت رؤیا دیدم به این ترتیب که: من همراه عدة زیادی از مردم که در بین ما پدر شهید رحمانی نیز حضور داشتند به سمت گلزار شهدا در حرکت بودیم که برسر مزار شهدا برویم و من جلوتر از همة آنها حرکت می کردم وقتی که به قبور شهدا نزدیک شدیم من به سمت قبر شهید رحمانی دویدم ناگهان دیدم در قبر باز شد و نوری از قبر ساطع شد و آن شهید گرانقدر در حالیکه یک لباس پلنگی نو و تمیز بر تن و یک جام زرد طلایی در دست داشتند از قبر بیرون آمدند من جلو رفته سلام کردم و ایشان جواب مرا دادند و سؤال کردند که : « آقای سرکانی این جمعیت کجا می آیند ؟ « فرمودم: سر قبر شهدا .فرمودند : برگردید و به این مردم بگویید که ما نمرده ایم و زنده ایم ببینید که من نمرده ام و من همراه دیگر شهدا قبل از اینکه شما بیایید آماده شده بودیم که برویم غذا بخوریم اما من همینکه شما را دیدم آمدم که این را بگویم » بعد آن شهید گرامی داخل قبر شدند در قبر بسته شد من نیز فریاد زدم که ای مردم آقای رحمانی می فرمایند : ما زنده ایم ودر همین هنگام بود که از خواب پریدم و این خواب بر یقین من افزود که : شهیدان زنده اند الله اکبر .

از خاطرات دیگر آن بزرگوار این است که : هر موقع که در سپاه می خواستیم نهار یا شام بخوریم ، از ویژگیهای آن شهید بزرگوار این بود که هر وعده غذا را با یکی از برادران میل می فرمودند . یک روز که نوبت من بود که با ایشان غذا را صرف کنم من رفتم و مقداری آب سرد و چند تا نان نرم و تازه آوردم ناگهان دیدم که آن شهید گرامی بلند شدند و رفتند . من گفتم آقای رحمانی کجا می روید ؟ فرمودند :شما بنشینید من الآن بر می گردم « دیدم که رفتند و مقداری نان خشک و یک پارچ آب معمولی آوردند . گفتم من که آب و نان آورده بودم چرا شما دوباره زحمت کشیدید ؟ اما ایشان باز با آن بیان زیبای خویش فرمودند : « ما این آب و نان را به یاد کسانی که یخچال ندارند که آب یخ بخورند و فقیرانی که پول ندارند که نان نرم و تازه بخورند می خوریم و بعد از ذکر خدا ثنای او شروع کردند به خوردن آن .

از دیگر خاطرات شیرین و بیاد ماندنی آن شهید بزرگوار اینکه در آن زمان سپاه وسیله ای برای عملیات و دیگر امور داخل و خارج از شهر نداشت و از ماشین مازادی اینجانب استفاده می کردیم . لذا آن شهید بزرگوار بعد از مدتی به من گفتند که : «آقای سرکانی شما که ماشین خودتان را وقف امور سپاه کرده اید لااقل پول بنزین آن را از جیب خودتان پرداخت نکنید تا ما از بودجة سپاه به شما بدهیم . »
اما من قبول نکردم . لذا آن شهید بزرگوار فرمودند :« من نیز اجر و مزدی ندارم که در قبال این کار به شما بدهم و اَجرِکُم عِندَ اللهِ . »
واما نکته جالب این بود که یک روز که با چند تا از بچه های سپاه با همان ماشین مازادی من جهت دستگیری عوامل ضد انقلاب به روستاهای اطراف رفته بودیم هنگام غروب که به شهر (بیجار) برگشتیم چون جاده ها خاکی بود ماشین در خاک گم شده بود بطوریکه شیشه های آن دیده نمی شد لذا من ماشین را داخل حیاط سپاه نزدیک شیر آب پارک کردم که مقداری آن را خصوصاً شیشه هایش را بشویم و مشغول شستن شیشه های آن بودم که ناگهان دیدم که شهید رحمانی در حالیکه می دویدند و حالت مضطرب و نگرانی داشتند و به طرف من می آمدند فریاد زدند که آقای سرکانی فوراً شیر آب را ببندید و بیایید که با شما کار دارم من نیز که فکر کردم حتماً مشکلی پیش آمده فوراً شیر آب را بسته ونزد ایشان رفتم . سؤال کردم که باقر جان مشکلی پیش آمده ؟ ایشان در جواب فرمودند : « نه نگران نباشید فقط یک کار کوچک با شما داشتم »
گفتم بفرمائید و ایشان باز هم با همان سخنان زیبا و دلنشین خود که مصداق :« آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند » بود فرمودند : « آقای سرکانی شما که شیر آب را باز کرده اید که ماشین را بشویید آیا هیچ فکر کرده اید که همین حالا ممکن است که پیر زن یا یک بچه یا هر فرد دیگری در یکی از نقاط پایین شهر آب را باز کند و آب نیاید دلش بشکند ؟ آیا شما در قیامت جوابگو هستید ؟ « من نیز بالافاصله گفتم نه !
لذا آن شهید بزرگوار فرمودند پس اکنون بروید که من برای ماشین هم فکری کرده ام و یک کهنة نم دار به من دادند که ماشین را پاک کنم من نیز در حالیکه سخنان شهید در قلبم نشسته بود و از طرفی هم خوشحال بودم که آب زیادی را مصرف نکرده ام رفتم و شروع به پاک کردن ماشین کردم .

یکبار در ماه مبارک رمضان نزدیک افطار همراه آن شهید بزرگوار به خانة ایشان رفتم . من دَمِ در حیاط داخل ماشین منتظر ایشان شدم که با هم به سپاه برگردیم آخه آن شب قرار بود بعد از افطار جهت عملیات به تکاب بروند لذا آمده بودند که از خانواده خداحافظی کنند ایشان برگشتند ودر حالیکه مادر گرامیشان نیز پشت سر ایشان جهت بدرقة آن بزرگوار بودند فرمودند : پسرم باقر جان : « فَا اللهُ خَیرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرحَمُ الَّراحِمین »
اما شهید رحمانی با آن بیان زیبا و دلنشین و نافذ و جذاب خویش اینگونه فرمودند نه مادر جان اینطور نگویید ، بلکه بگویید : « إنَّا لِلهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ »
دوباره مادرشان فرمودند پسرم خوب بود که امشب را در خانه افطار کنی و شهید رحمانی فرمودند نه مادر جان چگونه خدا راضی می شود که من در خانه ودر کنار خانواده افطار کنم و حال آنکه دوستان دیگر در سپاه افطار کنند نه ! پسر همان بهتر که من نیز کنار آنها باشم واز مادرشان خداحافظی کرده و سوار ماشین شدند و حرکت کردیم به سمت سپاه . در بین راه که می رفتیم من به ایشان گفتم که : آقای رحمانی اجازه دهید من نیز در این عملیات همراه شما باشم اما ایشان در جواب فرمودند :« نه بهتر است که شما تشریف نیاورید »
من علت را سؤال کردم و ایشان فرمودند :« من می خواهم اولین شهید سپاه بیجار باشم چون اگر شما ها شهید شوید من چگونه طاقت و تحمل نگاه کردن به صورت بچه ها و پدر و مادر و یا دیگر اقوام شما را داشته باشم ؟ و آنوقت است که من از روی آنها شرمنده ام پس بهتر است که من شهید شوم .» آنشب بعد از افطار همراه چند تن دیگر از برادران راهی عملیات شدند و همانطور هم که خود آن بزرگوار فرمودند روز بعد ایشان در گردنة گوربابالی به درجة رفیع شهادت نائل شدند و اولین شهید سپاه بیجار بودند . و به دیدار معشوق شتافتند و به وصال حق رسیدند .

7 امتياز چهارشنبه، 8 تير ماه ، 1390 نظرات نظر دهيد! ادامه اين مطلب 5290 بار بازديد شده

ر…ا†د‡ سپا‡ پاسدارا† ا†‚„اب اس„ا…Œ ش‡رستا

فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان «بیجار»

شهید« محمد باقر رحمانی» ،فرزند مرحوم آیت الله« حسینعلی رحمانی» در سال 1331 در شهرستان «بیجار» زاده شد. در سال 1337 به مدرسه رفت .مقطع ابتدایی رادر« بیجار» گذرانید وسپس به« تبریز »مهاجرت کرد و در رشته ی ریاضی به تحصیل ادامه داد .پس از مدتی به دبیر ستان «دارالفنون»در« تهران» رفت و در سال 1351 موفق به در یافت مدرک دیبلم ریاضی شد .در همان سال در مدرسه ی عالی ریاضیات و مدیریت اقتصاد کرج پذیرفته شد و به ادامه تحصیل پرداخت .در خرداد ماه سال 1355تحصیلات خود را خاتمه داد وموفق به اخذ لیسانس مدیریت اقتصاد شد

5 امتياز چهارشنبه، 8 تير ماه ، 1390 نظرات نظر دهيد! ادامه اين مطلب 6152 بار بازديد شده

†‡ر‡ تاب†اک شŒخ عبدا„حسŒ† اض„ گرˆسŒ

همانطور که آگاهیم مطالعه و تحقیق و تفحص در مورد بیجار گروس امکاناتی عظیم و قابل توجه نیاز دارد تا به اسناد و مدارک موجود و لازم در این خصوص دست پیدا کنیم . یکی از رئوس تحقیق مطالعه شرح حال و احوال رجال نامی این خطه از میهن می باشد .
موارد مطرح شده در این مقاله که به استحضار می رسد شرح سینه به سیه و یا نقل قول مستقیم از اشخاص و منابع می باشد که به منابع و اشخاص و اسناد آن نیز اشاره گردیده است .
بیجار گروس مشهور به شهر بیژن و منیژه (روایت قصه قلعه بالا یا بانو-بنو) زرین کمر ، انبار غله غرب ، بام ایران و شهر بید زار ها با تمدن و فرهنگ دیرینه که محل سکونت قبایل مختلف ، از جمله قلعه ( قمجقای ) به جهت آثار کشف شده ، روایت و قصه های متنوعی را در بر دارد . و لفظ کلمه بیجار ( مربوط ) به قرن دوم هجری قمری بر و جود سنگ ها و کتیبه هایی مربوط به سال های 1083-1170و 1206 می باشد .
این شهر محصور در سه قلعه ، اوضاع و احوال متنوعی را در زمینه های چنگ بین الملل اول و هجوم روس و عثمانی و انگلیس که مردم در شرایطی قحطی بسر می بردند بیجار شهر آزادگان در بام ایران مشهور گشت همچنین در زمینه هجوم طوایف غارتگر و دزد از جمله (گلواخی ) ، (منمی ) ، (گوران ) و عده ای از ترک های ( خمسه ) و (شاسیون «شهسوند» ) و جود اوضاع سیاسی و نشانه هایی از احزاب ، از جمله حزب توده حزب اصلاح طلب (چپگرا) ، حزب ملیون و حزب مردم و حزب رستاخیز و حزب لیبرال نوین و بیماری های مهلک ( وبا و طاعون ) و قحط سالی مشهور به دوره دو ريالی و شانزده ريالی و وجود اقلیتهای دینی ( یهودی ) و مذهبی ( شیعه و سنی ) و چند زبانی و لهجگی ( ترک و کرد ) و همچنین بستر کاروانیان کربلا که فرهنگ و زبان آنها در فرهنگ و زبان این ولایت رسوخ کرده بود ، چهره تابناک شخصیتی روحانی و مجتهد بنام مرحوم شیخ عبد الحسین فاضل گروسی تکیه گاه مردم بیجار گروس بوده که با وجود این روحانی فرزانه بافت اجتماعی و تشکل های دولتی و غیر دولتی متاثر از مرحوم فاضل بودند و ایشان تا حدی نظارت بر امور داشتند از جمله مریض خانه ، نوا خانه ، مکتب خانه و ادارات حکومتی از جمله اداره مایله ، بلدیه ، صلحیه ، نظمیه ، تلگراف خانه ، و … و جهت رفع مسائل و مشکلات شرعی به مرحوم شیخ فاضل مراجعه می کردند

9 امتياز شنبه، 27 آذر ماه ، 1389 نظرات نظر دهيد! ادامه اين مطلب 6227 بار بازديد شده

ˆرˆد ب‡ پˆرتا„ بŒجار گرˆس
نام کاربری

رمز عبور

کد امنیتی: کد امنیتی
محل تايپ كد امنيتي

چنانچه تاکنون عضو این سایت نشده اید می توانید با تکمیل فرم مخصوص عضویت به جمع کاربران این سایت بپیوندید و از امكانات مخصوص كاربران استفاده نمائيد .

†ظرس†جŒ
آŒا اŒ† …‚ا„‡ ت…ا…Œ ج†ب‡ ‡اŒ عرا†Œ ˆ ع„…Œ شŒخ را ب‡ خˆب




نتایج
نظرسنجی ها

تعداد آراء: 0
نظرات : 8

پŒغا… کˆتا‡

فقط کاربران عضو سايت ميتوانند پيغام کوتاه ارسال نمايند لطفا وارد سيستم شويد يا اينکه عضو شويد.

„Œ†کستا† بŒجار گرˆس !



صفحه اصلي |  جستجو |  دريافت فايل |  آرشيو اخبار |  تماس با ما
www.ktj.ir